شهيدي كه 2بار اسير شد !!
شهيدي كه 2بار اسير شد
شهيد رمضان الهي اگرچه يك بار از اسارت دموكراتها رها شده بود، بار ديگر عزم كردستان كرد و اينبار پس از دستگيري توسط ضدانقلاب، به شهادت رسيد. منيژه الهي خواهر شهيد در گفتوگو با ما روايتگر گوشههاي از زندگي برادرش شده است. حسين غنائمي خواهرزاده شهيد نيز ياريدهنده ما در اين گفتوگو شد.
رمضان يا محمد!
پدرمان حاجعبدالله الهي فرشفروش بود و با اينكه خانوادهاي شلوغ با چهار خواهر و چهار برادر بوديم، وضع مالي بدي نداشتيم. من 9 سال از رمضان بزرگتر بود. برادرم متولد سال 1334 بود. سيرت و صورت خوبي داشت و به همين خاطر مادربزرگمان او را محمد صدا ميزد.
محمد كه دانشآموز درسخواني بود، خيلي زود وارد فعاليتهاي انقلابي شد. زمان انقلاب جوان بود و از پخش اعلاميه گرفته تا شركت در تظاهرات هر كاري از دستش برميآمد انجام ميداد. بعد از پيروزي انقلاب محمد تصميم گرفت در معيت جهاد سازندگي به مناطق محروم كردستان برود. پدرم گفت در تهران بمان و درست را ادامه بده اما برادرم شور انقلاب داشت و قبول نكرد. رفت و مسير زندگياش به كلي تغيير كرد.
گندم خشك
محمد اولين بار سال 58 به اسارت دموكراتها درآمد و چند ماه زير شكنجه بود. بعد از اين مدت در مبادله رزمندهها با اعضاي ضدانقلاب آزاد شد و براي مدت كوتاهي به خانه برگشت اما خيلي نماند و دوباره عزم جهاد كرد. وقتي برادرم از آزارهاي ضدانقلاب در دوران اسارتش تعريف ميكرد ما خواهرها گريه ميكرديم. ميگفت ضدانقلاب به عنوان غذا به ما گندم خشك ميدادند. در سرماي طاقتفرساي كردستان زيرانداز و روانداز نداشتيم و مجبور بوديم كاپشن من را زير سه نفرمان بيندازيم تا كمي از سرماي زمين را بگيرد. در ماه رمضان روزي يك كف دست آرد به ما ميدادند تا نان درست كنيم. محمد حتي تعريف كرد كه يكبار به جرم روزهداري دو روز او را در برفها برعكس آويزان كرده بودند. با چيزهايي كه ميشنيديم والدينمان ديگر نميخواستند اجازه رفتن به او بدهند ولي محمد بيدي نبود كه با اين بادها بلرزد و دوباره به جبهه برگشت.
دومين اسارت
بعد از اينكه محمد دوباره به كردستان برگشت، اينبار طي يك درگيري پايش گلوله ميخورد و زخمي به دست ضدانقلاب ميافتد. او و همرزمانش مدتي در زندان دولهتو اسير بودند و بعد از بمباران اين زندان توسط عراقيها، آنها را به زندان آلواتان منتقل ميكنند. زندان آلواتان توسط خود اسرا ساخته شده بود. در همين زندان بود كه برادرم را به همراه تعداد ديگري از رزمندهها مظلومانه و غريبانه به شهادت ميرسانند.
پيكري كه سالم ماند
بعدها برايمان تعريف كردند كه بعد از شهادت محمد، ضدانقلاب جسد او را تا 40 روز زير آفتاب ميگذارند اما پيكر سالم ميماند تا اينكه ضدانقلاب از حرصشان پيكر او را تكهتكه ميكنند طوري كه مجبور شديم محمد را از روي خالي كه داشت، شناسايي كنيم. غير از برادرم، شهيد محرمعلي مقدم و شهيد منصور محمدي هم از شهداي آلواتان بودند. محمد با آنها در جبهه آشنا شده بود و چون بچه محل بودند، رابطه دوستانهاي بينشان برقرار شده بود.
7 تير 1360
محمد درست در روز شهادت آيتالله بهشتي و يارانش به شهادت رسيد. هفتم تيرماه 1360، همگي اين شهدا توسط نفاق شهيد شدند. بهشتي و يارانش در تهران ترور شدند و محمد و دوستانش در كردستان تيرباران شدند. بعد از شهادت برادرم پدر و مادرمان خيلي غصهدار شدند. پدرم خودش پيكر محمد را دفن كرد. بعد از آن ديگر كمر راست نكرد و كمي بعد از بيماري فوت كرد. مادرمان هم زياد دوام نياورد و دو سال بعد از شهادت محمد، فوت كرد. اكنون مزار پدر و مادر كنار مزار فرزند شهيدشان قرار دارد.
حسين غنائمي خواهرزاده شهيد
زمان شهادت دايي فقط چهار سال داشتم اما تصوير زيبايي از او به ياد دارم. دايي آرزوي شهادت داشت و به آرزويش هم رسيد. من از دايي محمد، تصوير يك پهلوان در ذهنم نقش بسته است. كسي كه براي حفظ كشور اسلاميمان دو بار طعم تلخ اسارت را چشيد تا نهايتاً با شهد شهادت پرواز كند.