من منتظرم - 2
12 خرداد 1394 توسط فاطمه
من منتظرم
قصه شوق، محال است به تقرير آيد. كسي چه ميداند راز رسيدن در دل يك مشتاق كه مهجور مانده است چيست؟ كسي چه ميداند جز دل روشن تو؟!
ما از رفتن، تمناي رسيدن داريم و كوي مهدي خدا، انگار نزديك است؛ زير پلك يك ندبه، روي آواز يك سجاده و بر بلنداي شكفتن يك صبح آدينه. از رو به روي خانه كعبه، صدايمان زدهاي كه: من گنجينه خدايم؛ اوج آرزوهاي ديرينه، با سيرتي شبيه محمد(ص)، با شوري به وسعت دلتنگي و با جشني از جنس خوشبختي.